طوبی
یا علیم * هر که با مرغ هوا دوست شود * * خوابش آرام ترین خواب جهان خواهد بود * سیزده یا شاید چهارده ساله بودم که برای اولین بار خودش را به من نشون داد . اولش باورم نمیشد زیبا باشد ، بهتر بگم رو حال و هوای بچهگی یک جور کنجکاوی باعث شد بهش بله بگم .نمی دونم شاید اون این جوری می خواست . توی دلم یک آشوبی به پاشده بود ، یک جور گیجی توی سرم بود ولی هیچ کس نفهمید ، تنها اون این را می دونست ، اینو خودش یک روز بهم گفت . یادمه یک روز یک نوشته را بهم داد و گفت بخونش ، یک قطعه عاشقانه بود از .... بگذریم به نظرم از خودش بود من خوندمش اما چون خوندنم خیلی بد بود خیلی غلط غولوط خوندم . خودم از خودم بدم اومده بود سرم را پائین انداختم اما اون به روی خوش نیاورد و یک لبخند زد و رفت. چندی بعد دفتر نوشته هاش را برام آورد و نشست کنارم و گفت دوست دارم همه این نوشته هارا با هم بخونیم ، با هم نشستیم و خواندیم و خواندیم ، خیلی وقت ها که من بد می خوندم یک قطعه را بار ها و بارها با حوصله برام می خوند تا من یاد بگیرم و وقتی خوب می خوندم با لبخندی جواب منو میداد ، لبخندی که شیرینی اش برای مست شدن تمام عمرم کافی بود .
Design By : Pichak |