سفارش تبلیغ
صبا ویژن

























طوبی

یا علیم
وبلاگ  را تقدیم می کنم به همه کسانی که دوستشان دارد

و دوستشان دارم.
.............................................

 *حدیث هول قیامت که گفت واعظ شهر * 

 * کنایتی است که از روزگار هجران گفت *
گفت : یادته
نگاهی به چشماش انداختم و گفتم : مگه میشه از یادم بره
اومد جلوی من زانو زد و زل زد به چشمام .
صورتم را کنارکشیدم ولی اوم دوباره صورتم را با دستهاش به طرف خودش کرد و گفت :

مگه قرار نبود هیچ وقت صورتت را از من بر نگردونی ؟
سرش را نزدیک صورتم آورد ،طوری که گرمای صورتش را احساس کردم
چشمهایم را بستم و در سکوتی غرق شدم .
یک دفعه از جایش بلند شد ورفت.
من که غرق خودم بودم چشم هایم را باز کردم و با حالتی بین خوف و رجا ازش پرسیدم کجا؟
صورتش را برگرداند و در نگاهم که مملو از خواهش بود نگاه کرد و با سکوتش مرا رها کرد و به رفتن ادامه داد.    

 


نوشته شده در یکشنبه 86/6/18ساعت 4:59 صبح توسط راوی نظرات ( ) |


Design By : Pichak